جدول جو
جدول جو

معنی زانو بن - جستجوی لغت در جدول جو

زانو بن
هرچیز که جهت حفاظت زانو از صدمات خارجی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن
کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
فرهنگ فارسی عمید
یکی از پادشاهان روم قدیم است که پس از مسیح تا عصر پیغمبر اسلام
در شام حکومت کرده است وی پس از لاون و پیش از انسطاس بمدت 18 سال حکومت کرد، (از تاریخ طبری چ نلدکه ج 2 ص 743)
لغت نامه دهخدا
(ثَ خوا / خا دَ)
بر زانو نشستن. (فرهنگ نظام) ، طوری نیم خیز بودن که زانوها بر زمین باشد. (فرهنگ نظام).
- زانو زدن در برابر کسی، مجازاً، مقلوب او شدن.
- ، بمعنی نشستن با ادب باشد. چنانکه در نماز نشینند. (غیاث اللغات). به ادب نشستن. (آنندراج) : آنگه زن آمد و پیش عیسی زانو زد و گفت ای خداوند مرا یاری ده. (انجیل معظم چ اول ص 118). اکابر طبرستان بیعت کردند و پیش سریر اصفهبد زانو زده که ما بندگان و بنده زادگان خاندان توئیم. (تاریخ طبرستان).
به هر گوشه مهیا کرده جائی
برو زانو زده کشورخدائی.
نظامی.
نزد پیغمبر به لابه آمدند
همچو اشتر پیش او زانو زدند.
مولوی.
و در اصل رسم ترکان است که امرا پیش سلاطین زانو بر زمین زده و دومی را بلند داشته عرض میکنند و در وقت ملازمت نیز زانو میزنند. (آنندراج) ، ایضاً بمعنی سجده کردن باشد. (آنندراج). سجده کردن و کرنش نمودن. (ناظم الاطباء) :
نیفتم به زانو زدن پیش کس
که زانو زدن در نماز است و بس.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به زانو و به زانو بودن و زانوزده شود.
- زانو زدن با کسی، کنایه از نشستن با کسی است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
گره وقت پختن بر ابرو زدی
چو پختند با خواجه زانو زدی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عقال. (دهار). طنابی که زانوی شتر بدان بندند تا بر نتواند خاست:
گشادم هر دو زانوبندش از پای
چو مرغی کش گشایند از حبایل.
منوچهری.
ابوبکر سوگند خورد که اگر زانوبند اشتری از آنک در عهد پیغامبر می دادند کمتر دهند حرب کنم. (مجمل التواریخ والقصص ص 265).
چنگ چون بختی پلاسی گرد زانوبند او
وز سر بینی مهارش ساربان انگیخته.
خاقانی.
، بندزانو. مفصل ساق پا و ران، آلتی از آلات حرب که بر زانو بندند: و او را (اردشیر را) درازدست نیز گویند سبب آنک بر پای ایستاده دست فروگذاشتی و از زانوبند گذشتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 30)
لغت نامه دهخدا
(نَ بُ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
((زَ دَ))
نشستن روی زانو، کنایه از تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
للرّكوع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
Elbow, Kneel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
coude, s'agenouiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ازتوابع زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در اطراف تنکابن، حیاط –جلوی خانه، فضای بعد از حیاط خانه، خارج از محدوده
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن سطح اتاق و یا دیوارها با مخلوطی از گل و پهن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
elleboog, knielen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
কনুই , হাঁটু গেঁথে বসা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
локоть , становиться на колени
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
Ellbogen, knien
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
лікоть , ставати на коліна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
łokieć, klęczeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
肘部 , 跪
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
cotovelo, ajoelhar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
gomito, inginocchiarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
کہنی , گھٹنے ٹیکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
कोहनी , घुटने टेकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
ศอก , คุกเข่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
kiwiko, kunyenyekea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
dirsek, diz çökmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
肘 , 膝をつく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
מרפק , לרעוד ברך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
codazo, arrodillarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
siku, berlutut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
팔꿈치 , 무릎을 꿇다
دیکشنری فارسی به کره ای